قضاوت
وقتی آدم بخواد بین چند نفر قضاوت کنه، زمانی برای دوست داشتنشان باقی نمیمونه.
وقتی آدم بخواد بین چند نفر قضاوت کنه، زمانی برای دوست داشتنشان باقی نمیمونه.
تحویل پروژهها هم با هر سختی و دردسری بود تمام شد. زانو درد شدیدی بعد از این دو روز گرفتم.
همه کارهای مربوط به پروژه مالیات عقب افتاده!
الان اگه بهم بگن بارم نمره درس نرمافزار رو چطوری پخش میکنی؟ کل نمره رو روی پروژه قرار میدادم! تنها کلاس آموزشی مفیدی که توی درس دیدم بحثهای رودرویی بود که با بچهها داشتم. از این بابت خیلی خوشحالم.
بالاخره کار تصحیح ورقههای درس گرافیک تموم شد. خالی گذاشتن سوالهای امتحان خیلی برام عجیب بود. عجیبتر اما کم دقتی در صورت سوالها بود. توی برگهها تقلبهای گستردهای رو پیدا کردم. هرچند متقلبین هیچ کدوم نمره قبولی رو کسب نکردهاند. متاسفم واسه دانشگاه ایلام و همه دانشجو نماهاش. داشتم فکر میکردم که اگه برخی از دانشجویان به جای تقلب اندکی درس میخوندن شاید نمرات بسیار بالایی رو هم کسب میکردند.
من ساده به خیال خودم با پروژه دادن میتونم این بچهها رو سر به راه کنم. افسوس.
بچههایی که افتادن (با هر نمرهای) میتونن با انجام پروژه سوم نمره قبولی رو کسب کنند. در صورت اثبات تقلب، دادن پروژه به دزدان اندیشه! ( بیرون دانشگاه) و کارهایی مانند آنچه در پروژه اول و دوم درس رخ داد، نمره ۰ برای دانشجویان رد خواهد شد.
برای بچههایی که حوصله این کارها رو ندارند و ریسکپذیر نیستند و نمره قبولی رو هم کسب نکردهاند، نمره ۹ به آموزش رد خواهد شد.
راستی خالی گذاشتن سوال بهتره یا پر کردن با اندیشه دیگران؟
خدا رو شکر که این ترم هم به آخرهاش نزدیک شد.
ترمی پر از انرژی و نشاط.
آدم تا سختی نکشه لذت نعمت رو نمیچشه.
شروع دوبارهای خواهم داشت، با تمام تلاش و توان.
امروز ذهنم اما مشغول چیز تازهای بود.
زلزله!
با خودم فکر میکردم که فردا روز زلزلهای بزرگ در راه است.
به این فکر میکردم که من بیجان تن! زیر چند من خاک میپوسد؟
و چند تن من، زیر چند تن خاک میآرمند؟
Tags: زلزله
How it’s making sense
That we put up such defense
When all you need to know
No matter what you do
I’m just as scared as you
Tell me am I mistaken
Cause I don’t have another heart for breakin’
Please don’t let me go
I just wanna stay
Can’t you feel my heartbeats
Giving me away
I just want to know
If you too feel afraid
I can feel your heartbeats
Giving you away
Giving us away
Tags: Heartbeats
از اون بالا دنیا خیلی کوچیک بود. این بار اما خبری از گرد و خاک نبود. ابرهای غبار کنار رفته بودن و میتونستم ببینم! اون چیزی که دیدنش خیلی سخته. پوستم رو حس میکنم سنگینتر شده.
این هم از ایلام، شهر پرادعا. شهری که در و دیوارش با آدم میجنگه. سرعت هواپیما که بیشتر شد حس کردم دلم داره تنگ میشه. انگار آدم جنگیدن رو دوست داشته باشه. دلم برای شیطونیهای بچهها تنگ میشه. ۶۰ نوع خلق و خوی مختلف. جنگ من با این آدمها نبود. جنگ من با عدم آگاهی بود، با ندونستن. دغدغه من اما علم بود.
تو راه مشتاقانه نظرات بچهها رو میخوندم. دل تنگیهام بیشتر میشد. شاید این بچهها رو یه بار دیگه ببینم. خدا میدونه. دلم براشون تنگ میشه.
همیشه به خانمم میگفتم که من دو تا راه واسه این بچهها پیش رو دارم:
۱. سختگیری زیاد توی درس و نمره ندادن به احد و ناس!
۲. سختگیری خیلی خیلی زیاد توی درس و نمره عالی دادن به همه.
این وسط موندم که سهم عدالت چی میشه؟ آخه عدالت سهامی شده. دیدم بهتره به فلسفه دروس مراجعه کنم. عدالت اینه که ببینم هر درسی چه چیزی رو میطلبه. اگه کسی پروژه نرمافزار رو خوب انجام داد حقش ۲۰ . نه؟ خوب چه اشکالی داره نصف کلاس درس ۲۰ بشن؟ مگه هدف من به کار گیری این علم توی دنیای واقعی نیست؟ اما در مورد گرافیک چه کنم؟ گرافیکی که دور از تخصص من قرار داره؟ عدالت حکم میکنه به کسی که امتحان رو کامل بشه ۲۰ بدم. هرچند پروژه رو تحویل نداده باشه.
حس میکنم دنبال بهانه برای دادن نمرات عالی به بچههام. بهانه == شرط عدالت.
درسهایی که این بچهها به من دادن خیلی بیشتر از درسهایی بود که من بهشون دادم. از خوابی که توش بودم بیدار شدم!
I wouldn’t wanna be anybody else.
You made me insecure
Told me I wasn’t good enough
But who are you to judge
When you’re a diamond in the rough
I’m sure you got some things
You’d like to change about yourself
But when it comes to me
I wouldn’t want to be anybody else
چرا یه جایی عقب مانده است؟ من جوابش رو میدونم. جایی عقب مونده است که انسانهای قد کوتاه به جای بزرگ شدن و قد کشیدن، انسانهای بلند قد رو به زیر میکشند. میبَرند و میبُرند. غافل از اینکه دنیای آدمهای بلند قد و وسعت دیدشون خیلی بالاتر و وسیعتر از دنیای انسانهای کوتاه است. در مسابقه تلاش و کوشش جا نخواهد ماند کسی که بزرگ میاندیشد.
میخواستم در مورد جایی بنویسم که عنوان فرهنگی یدک میکشه. جایی که سرمنشا اخلاق و علم باید باشه. جایی که تنها دغدغهاش تنها رشد و پرورش انسانهای بزرگ و کاردان است!!
میخواستم در مورد ایلام بنویسم. سرزمین محرومیت. بیش از آنکه گل و آهک این سرزمین محروم باشه انسانها محروم هستند. محروم از تفکر عمیق و سازنده. فکر میکردم شاید دغدغه سرزمینم رو داشته باشم، دیدم که وجود من آتشی است بر خرمن انسانهای کوتاه.
محرومم، محروم از سرزمینی که نام وطن بر آن نهادهام.
تو که گفتی همه شب من توی خوابت هستم
کاشکی امشب خودمم چشم تو رو میبستم
من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد
معنی معجزه شد زود به قلبم برگرد
جاده تحویل بهاره حالمو زیبا کن
روی دنیای منو به روی عشقت وا کن
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« دی | ||||||
۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ||
۶ | ۷ | ۸ | ۹ | ۱۰ | ۱۱ | ۱۲ |
۱۳ | ۱۴ | ۱۵ | ۱۶ | ۱۷ | ۱۸ | ۱۹ |
۲۰ | ۲۱ | ۲۲ | ۲۳ | ۲۴ | ۲۵ | ۲۶ |
۲۷ | ۲۸ | ۲۹ | ۳۰ |
آخرین دیدگاهها